شهرام شاهرخنيا
عهد انكار شراب است و به جان زخمي عميق،
دم به دم حكم قتال و بس شقيقه بين خريق.
حالت پيري، گرفته، شادي از اهل شباب،
ني بساط باده و چنگ و رفيقان شفيق.
چهرهها افسرده و زرد و خموده، اي
عجب!
مفتيان اما
به اين دوران همه شاد و رفيق.
من ولي جَستم
ز دست جور و تاراج زمان،
يافتم پيري
گرامي، سينه سينا، دل صديق.
چون صبا
شاباش نو بر دشت معني پاشد و-
هم به دل
دارد فراوان حكمتِ عهدِ عتيق.
غرفهاي دارد
به سان روضهي دارالامان،
چون مني آنجا
ندارد هول قِطّاع الطريق.
چشمهاي
جوشان مثال كوثر موعود حق،
من در آن
جوشش بديدم هفت دريا را غريق.
اين طرف
انبان الماس و زر و سيم از كلام،
وان طرف عود
و عبير و عبهر و مشك و عقيق،
من كه ميخانه
نديدم در تمام عمر خود،
بادهي صافي
بخوردم من در آنجا، بيبريق.
خارق العادات
باشد پير برنا طبع ما،
در پس مهر و
عطوفت، ديدهاي دارد دقيق.
اي عجب شولاي
شعله، روي دوش آبشار،
تاج برفي بر
سر و در سينهاش دارد عريق.
من از آن بحر
پر از مرجان، سبكجان گشتهام،
پس چرا ديگر
نخواهم غوص در بحر عميق؟!
من يكي گنگ
زبان الكن بباشم ليك او،
مرد ميدان
فصاحت باشد و دكتر صديق.