من آمدم كه گذارم به خاك پاي تو سر را،
نهم به پيش تو جامِ گلاب ديدهي تر را.
دلاوران طريقت به اشك و آه و رياضت،
به زير پاي نهادند اين و آن و اگر را.
چه شيوه است كه اين جا به پيش خنجر خشمت،
فكنده عاشق صادق كمان و تير و سپر را؟
تو را به لب خبري بود، بهر گوش دل من،
كجا روم؟ به كه گويم حديث گنج خبر را؟
وصال روي تو بخشد بسي دقايق شيرين،
كجا روم، به كه بخشم عطاي شهد و شكر را؟
به جان تيرهي هر كس فروغ روي تو تابيد،
چه كار باشدش اي جان! جمال حور و بشر را؟
از آن زمان كه تو را ديدهام به ديدهي روشن،
ملولم آن كه ببينم جمال شخص دگر را.