اينجانب با درك اندكي از
مقام عرفاني استادم «حسين دوزگون» (دكتر ح. م. صديق) كه در محافل عرفاني تخلص
«رها» دارند، غزلهايي خطاب به ايشان سرودهام كه در اين فصل به تدريج آن را ميآورم.
تا كه ميبينم جمال پير را،
آن دو چشم خالي از تزوير را،
ميكشم آهي كه آتش بر زند،
نامهي اعمال پر تقصير را!
خنجر ابروي آن يار دلير،
ميكند كار دو صد شمشير را.
تا كه ميخواهم ببُرّم دل ز عشق،
بر دل خود بينم آن زنجير را.
غمزهي چشمان آن يار لطيف،
بسته بر من شيوهي تفسير را.
همچو شير است ولي خوش ميكشد،
اين دل سرگشته چون نخجير را.
خاك درگاه رها چون
كيمياست،
آن كه جـويــد يـابـد آن اكسيـر را.