اينجانب با درك اندكي از
مقام عرفاني استادم «حسين دوزگون» (دكتر ح. م. صديق) كه در محافل عرفاني تخلص
«رها» دارند، غزلهايي خطاب به ايشان سرودهام كه در اين فصل به تدريج آن را ميآورم.
چشمهي نوش است دو چشمت مرا،
عشق تو دردي است به از صد دوا.
در ره عشق تو چه دلها كه سوخت،
هست سر كوي تو بس ماجرا.
روي تو آيينهي روي خداست،
چيست ز خورشيد، دليل و گوا؟
هر كه به درگاه تو ره داده شد،
هست ز اهل دل و اهل صفا.
وادي وصل تو چه عاشق كُش است،
هر كه تو را خواست گذشت از بقا.
دل ز سر شوق رها ميپرد،
از كف اين خاك بــه اوج سـمـا!
|